سفارش تبلیغ
صبا ویژن

فمینیسم

ارسال‌کننده : گل دختر در : 85/9/15 10:59 عصر

خانم دایان پاسنو نویسنده کتاب فمینیسم : رمز و راز زنانگی یا اشتباه مدیر موسسه مطالعات خانواده فعالیت های خیرخواهانه بسیاری داشته و در پروژه های مطالعاتی کودکان و مجله های علمی نیز مشارکت داشته . وی همچنین عضو هیئت مدیره انجمن مدیریت مسیحی هست . مطلب زیر بخشی از دیدگاه ایشون رو نسبت به جنبش فمینیسم بیان می کنه که فکر میکنم گویاتر از بیان تاریخچه فمینیسم باشه . ولی این ، مطلب دومی هست که میخواستم توی این پست عرض کنم . اولیش باشه برای ادامه مطلب....

 

فمینیسم در آمریکا تلاش می کند تا با تأکید بر اهمیت دوری نمودن زنان از نقشهای سنتی خویش مانند ازدواج و مادر شدن ، تعریف تازه ای از زن ارائه نماید . نقش مادری که وظیفه ای طبیعی است ، اکنون به صورت امری نامشروع درآمده و زنان برای انتخاب آن تحت فشار زیادی هستند . به عبارت بهتر ازدواج و مادری از نظر فمینیستها مغایر با طبیعت حقیقی زن تلقی می گردد.

فمینیست ها اصولا حول این محور که زنان انسان های درجه دومی محسوب می شوند بحث و مبارزه می کنند . هر چند احساس من این نیست . من به زن بودن خود افتخار می کنم ، زیرا تعریف خود را از زن بودن از منشأیی متعالی تر گرفته ام . من ایمان دارم که خداوند مرا به عنوان یک زن برای هدفی خلق کرده است و آن را بدنامی و رسوایی تلقی نمی کنم ، بلکه برعکس ، این هدف را نشانه ای از مهر خداوندی در زندگی خود می دانم . به عبارت دیگر من با « بودنم» تعریف می شوم نه با جنسیتم .

سردمداران فمینیست ما را با دروغی آشکار فریب داده اند . این دروغ را زنانی گفته اند که با تکیه بر برابری دستمزد در مقابل کار مساوی و برابری فرصتهای شغلی برای زن و مرد ، دورنمای شگفت انگیزی از موضوعی مسحور کننده را در مقابل چشمان دیگران قرار داده اند .

چه شده است که زنانی که در فمینیست ثابت قدم بودند اکنون از توهم بیرون آمده و نا امید شده اند؟

هنوز ناامیدی وحشتناک خود را به هنگامی که جریان فمینیسم جمعی از مادران را مورد خطاب قرار داد ، از یاد نمی برم . نقطه محوری پیام آنان این بود که همه مردان دشمن زنان هستند . هنگامی که در مورد حقوق برابر زن و مرد از آنان پرسیدم هیچ یک پاسخ درستی به من ندادند و من احساس کردم این جریان نمی تواند از حمایت زنانی مثل من برخوردار شود .

 

حالا تشریف بیارید تو یه فاز دیگه... فاز؟ نگم فاز؟ در شأن یک خواهر طلبه نیست؟

در شأن یک اپسیلون چطور؟ بنده نه ادعای گل دختری دارم و از روز اول هم منکر این لقب عالی شدم و نه ادعای یک طلبه راستین . هنوز یک سال از ورودم به حوزه علمیه نگذشته . نه جناب پدر روحانی تشریف دارند نه... ! حتی اینقدر قم نبودم که برای کنکور قمی حساب بشم و بهره ای ببرم . اولش که پا به این دنیا نهادیم اپسیلون بودیم و کماکان هستیم و در این خلال حدود دو سال و نیم پیش وبلاگ نویس شدیم و یک سال و سه ماه پیش وبلاگمان به عنوان « گل دختر » تغییر نام داد و بعد دانشجو شدیم و بعد از همه این شدنها طلبه شدیم آن هم اولش با حس کنجکاوی و طالب علم بودن و در این جا و آن جا چه می گذرد و تازه داریم راه می افتیم که زی طلبگی که حضرات مدافعش هستند چیست؟

آن وقت برایمان حرف در آوردند که به خاطر عنوان وبلاگش و معرفی کوتاهی که از خودش کرده و پارسی بلاگی بودن و رهپویان و غیره و ذالک وبلاگش بیننده دارد و کو گوش شنوا؟!

یک منصف پیدا نشد که بگه این بنده خدا قریب سه سالی هست قلم می زند و در این حوالی قدم می زند !

( البته پیش بزرگان ادعایی نداریم ، سه سال که چیزی نیست ، بعضی ها همینجا متولد می شوند و می میرند و البته من یک بار ناهارم رو همینجا خوردم و مهندس طلبه بودن هم هنری نیست که به حق می گویند دوستان هنر کردی و مبارک باشه و ... مهم این است که میخواهم خودم باشم)

 

میخواهم خودم باشم و فارغ از هر عنوان و نسبی قلم برانم و البته با حفظ حرمتها و ارزشها و به دور از اساعه ادب به بزرگان و شیوخ . میخواهم مسلمان باشم . و هر که مسلمانی را به گونه ای می بیند و من در وبلاگ نویسی به رسم مقالات  و نقل مستقیم آیات و احادیث نمی بینم .

 گر سخن از دل برآید لاجرم بر دل نشیند ... گر بلاگ از دل نیاید لاجرم در گِل نشیند

اگر خودمان نباشیم برچسب دورویی بهمان می زنند و چیزهایی می نویسند مثل جناب نظری ( البته خطاب به همه فرمودند ایشان ) و عجب داغ شده بحث نقدهای آتشین و توپیدن به این و آن .

آن از محمد مسیح که در وصف وفا نوشت و شب نوشت هم نوشت و دیشب خاک در وصف حزب اللهی ها و حزب اللهی ها عجب بی ترمز می رانند و در باب ریش نوشتند و آن ریشش را زد و او گفت که تیغ زد و .......اووووه

مطلب دوم را اول گفتم که یادم بماند حرفهای مهم تری هم هست برای گفتن . یادم بیاید که چرا می نویسم و چرا ما به اصطلاح مذهبی جماعت در اینترنت هم که باشیم در خودمان گیر می کنیم و میپیچیم و تلو تلو میخوریم و آخر با مخ به زمین میخوریم!؟

 

 




کلمات کلیدی :

الکسا